در دل من عقابی است

من اگه بدم

مزخرم

اخلاقم سگی و گوهیه

اگه بیشعورم

حتی اگه نمک نشناس و بی محبتم

حتی اگه نفهمم

اگه طرز فکرم باهات فرق داره 

اگه طرز زندگیم باهات فرق داره

اگه هر موجود رزل و پستی که فکر میکنی هستم،هستم،

امروز تبدیل به این موجود نشدم!

من بیست و یک ساله که اینطوریم و تو بیست و یک ساله داری با این موجود زندگی میکنی!

چرا تا حالا نمیدی؟! چرا تا حالا انقدر بد نبودم؟

من بیست و یک ساله که همینم .اون چیزی که عوض شده من نیستم اون چیزی که عوض شده طرز فکر تو نسبت به منه! مثل همه ی آدمای دیگه‌.مثل همه ی اطرافیانم،مثل همه! فقط فرق اونا با تو اینه که اونا این تغییر احساسشون رو قبول میکنن اما تو نمیخوای قبول کنی که دیگه با وجود تمام اتفاقای که افتاده این موجود رو نمیتونی مثل قبل بپذیری  و دوست داشته باشی.سخت تلاش میکنی که به من و به خودت عکس این قضیه رو ثابت کنی اما وقتی دنبال کوچیک ترین بهانه ها تو خصوصیتای من که شاید قبلا برات خنده دار و دوست داشتی بود میگردی تا دست بگیریشون برای ثابت کردن اینکه من تبدیل شدم به این موجود غیر قابل تحمل،ناخواسته همه ی تلاشایی که کردی رو نقض میکنی.

شاید تو منو مثل قبل نبینی و دوست نداشته باشی اما تو هرطوری که باشی حتی اگه دوسم نداشته باشی بازم من قد همه ی دنیا دوستت دارم!

من تو رو فقط به "یک" دلیل دوست دارم اونم اینکه "عقاب" روزای خوش و ناخوش من بودی و هستی و لاغیر.